آرشیدا سعدلوآرشیدا سعدلو، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

ARSHIDA

روزای پایان انتظار ما

    سلام مامانی تقریبا 2 هفته دیگه بیشتر باقی نمونده تا روی ماهتو ببینیم خیلی استرس دارم شبها که به صد فکر و خیال نمیدونم کی خواب میرم  و اونم ساعتای 2 یا 3 نیمه شب و صبح زود هم بیدار میشم و فکر میکنم خیلی کار دارم ولی کاری نیست همش فکر میکنم داری بدنیا میای وای خدا چه احوال عجیبیه این روزا عزیز دلم زودتر این که فکر میکردم این روزا داره تموم میشه هر کاری واست تو دوران بارداری انجام دادم تا به بهترین نحو رشد کنی انتظار هر لحظه و روزشماری و هر روز رو تقویم نگاه کردن منو بابایی  و اشکای خوشحالیمون واسه تکونات ضربه زدنای اولی تو  و بازی کر...
29 آذر 1391

تولد اولین عشق بی همتای مامان سودی

      سلام نی نی من حتما میگی عشق مامان که منم و من که هنوز متولد نشدم پس ماجرا چیه؟ و من بهت میگم که عزیز دلم تو حاصل عشق بی همتا و بی نظیر من و بابایی هستی   ولی  اولین عشق من بابا پوریا ی تو هست  بابای سراسر عشق و واقعا میگم که بهترین دوست و پدر واسه تو عزیزم همه خونواده بابا پوریا خونه باباجون بودن و یه تولد سوپرایز اسه بابایی گرفته بودن  که همه خبر داشتیم جز  خود بابایی   وقتی رفتیم اونجا دم در مامان جون و بابا جون و بهزاد جیگری اومدن و بادبادک هوا کردن و  تولد تولد خوندیم واسش  &...
18 آذر 1391

سفر یزد نی نی

  چند روز پیش با مامان جون و بابا پوربا جونی رفتیم  پیش دکتر متخصص زنان و زایمان که گفتن واقعا کارش خوبه  و البته تو استان یزد و خلاصه با کلی پارتی بازی و اشنایی موفق شدیم  با خانم دکتر ملاقات کنیم وایشون طبق کارای همه خانم دکترا سونو  رو انجام داد و باز من تونستم ببینمت و اینبار لپ ناز و عزیزتو دیدم  عزیز من کی میشه بیای و هر وقت دلم میخواد ببینمت و هی نباید منتظر باشم تا سونو کنن و اونجا بتونم یه حدودی چهره تو ببینم  اخ دل من و بابایی اب شد واسه دیدنت خلاصه زیباترینم دستات و پاهای کوچولوتو دیدم  هر بار که میر...
11 آذر 1391

محرم و عاشورا

  سلام عزیز دلم دیروز روز عاشورا بود و شب هم,شب شام غریبان و شبی که باید هر کسی شمع روشن کنه واسه ارزوهاش  واسه دعا کردن واسه دیگران  ومن دیشب یاد سال گذشته افتادم که یدفعه بابایی اومد و گفت بلند شو بریم بیرون   و ما اون شب از خدا خواستیم که سال اینده تو هم با ما باشی و امسال همین طور شد و تو محرم امسال با ما بودی    دوستت دارم مامانی کاش پیشم بودی تا ببینمت و اینا رو به خودت تعریف میکردم  ایشاله که به حق همین محرم تو سالم  بدنیا بیای و همیشه کنار من و بابایی باشی امید زندگیمون   ...
6 آذر 1391

روزای زندگی من و تو

    سلام نازنینم این روزا خیلی تکون تکون میخوری بهم گفتن که هر روز که بزرگتر که بشی  و هر ماه تکونات کمتر میشه  اما واسه من مثل همه ی پیش بینیهای خانمای دیگه اینجور نبود  و تو هنوز مثل یه ماهی تکون میخوری و بازی میکنی به حدی که بعضی وقتا من و بابایی کاملا یه طرف شکمم میبینیمتو زبونمون بند میاد حتی الانم که دارم مینویسم دارم به این طرف و اونطرف کشیده میشم چون داری تکون میخوری دوباره حالتای ویارمم برگشته ومجددا دوباره قرص و ازمایشات شروع شد  اما دکتر بازم گفت که ازمایشا چیزی جز سالم بودن خودتو نی نی نشون نمیده و حالتا ت...
2 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ARSHIDA می باشد